کودکانه های من

کودکانه های من

حرف ها،قصه ها،خاطرات و کودکانه های من
کودکانه های من

کودکانه های من

حرف ها،قصه ها،خاطرات و کودکانه های من

قصه پسر شاهکار

                       سلام میخام قصه ای کوتاه بنویسم                   


یکی بود یکی نبودغیرز خداهیچکس نبودحسین کلاس سوم بود یک روز بایدمیساختن

حسین ماشین چوبی ساخت و رفت داد به معلم همه خندیدن معلم گفت  خیلی

خوشگله


















































































































 

درمطالبی که قبلا گذاشته بودم این پستو خیلی دوستش دارم والبته الان دیگه به پاسخهاش رسیدم ولی بازم برام جالبه


سلام دوشنبه


 نا ظم کیست؟  

کلاس مان چه جوریست؟ معلم هامهربانند؟

خونه ها قشنگن؟ پس ماچی اونجاخوبیم ؟

همه سو ال هادرتاجکستان جوابی دارند ...


دوستان خوب من

ازاین به بعد به جای وبلاگ رنگ وقلم درمیهن بلاگ،فعالیت خودم را دراین سایت ادامه میدهم ...

واینک آرشیوسایت قبلی ام که البته یک سال کوچکترازالان بودم..


 پسری که شادشد 

یکی بود یکی نبود غیرز خدا هیچ کس نبود یک پسر ناز ی بود به نام حسین حسین پسریتیمی شد چون پدر ومادر ش تو تصادف مردن حالا حسین یتیم و تنها شد تاکه یک روز اقا وزنی به این پسرگفتن چرا این جانشستی ؟ پسرگفت من یتیم هستم اون ها  دل شون سوخت وانها مادروپدراو شدند .

  نویسنده : حمیدرضاخوش گفتار                                                                    

سلام بندرعباس دارم میرم تاجیکستان دلم برات تنگ میشه دوستان دلم برای شما هم تنگ میشه من روفراموش نکنید 

جمعه 1 فروردین 1393 :: حمیدرضا خوش گفتار
سال نومبارک 
آغاز سال نو به من خوش گذشت امیدوارم امسال برای همه سال خوبی باشد .

 نا ظم کیست؟  کلاس مان چه جوریست؟ معلم هامهربانند؟خونه ها قشنگن؟ پس ماچی اونجاخوبیم ؟همه سو ال هادرتاجکستان جوابی دارند 
 بنام خدا تورومیخوام بندرعباس دوباره بیامن تورومیخوام بندرعباس هرچی باشه جشن تولدها وپیش دبستانی ومهدکودک من این جابود.دوستت دارم بندرعباس

دوشنبه 19 اسفند 1392 :: حمیدرضا خوش گفتار
  
یک ر وز یک دخترمامان وبابااومدن برای بدنیا امدن من
 خواهرمن خوشحال شدومن بزرگ شدم
 والان من دارم برای شما مینویسم